- بازدید : (424)
¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸
¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸
بازگردانی صفحهی دانلود مرورگر فایرفاکس به حالت قبلی
در نسخههای جدید فایرفاکس، ظاهر صفحهی دانلود این مرورگر تغییر یافته است و دیگر همانند گذشته به صورت یک پنجرهی مجزا نمایش داده نمیشود و به صورت یک نوار کوچک در بالای مرورگر ظاهر میشود. اگر شما از آن دسته افرادی هستید که ظاهر قبلی را میپسندید، در این ترفند نحوهی بازگشت به حالت قبلی را برای شما شرح میدهیم.
.
.
.
.
.
- بازدید : (454)
¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸
¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸
اسب تکشاخ مخفیشده در فایرفاکس 29!
فایرفاکس 29 نسبت به نسخههای پیشین خود شامل تغییرات زیادی بوده است. یکی از این تغییرات، حذف دکمهی Firefox موجود در سمت چپ و اضافه شدن یک دکمهی جدید جهت باز کردن منو است (این دکمه به دلیل شکل ظاهری خود «دکمهی همبرگری» نیز نامیده میشود). شرکت موزیلا تلاش کرده است در ظاهر جدید فایرفاکس، تا جایی که امکانپذیر بوده است سادهگرایی را در پیش بگیرد و اضافات را برچیند. با این وجود، این ظاهر جدید که Australis UI نیز نام دارد آنچنان به مذاق برخی کاربران خوش نیامده است. اگر شما نیز جزء از این دسته از کاربران هستید، شاید این ترفند باعث شود اندکی از نارضایتیتان کم شود! در فایرفاکس 29، یک اسب تکشاخ مخفی شده است که در این ترفند به نحوهی آشکارسازی آن خواهیم پرداخت.
.
.
.
.
.
- بازدید : (463)
سخنان کوروش بزرگ
من یاور یقین و عدالتم ، من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی آنها شادمانی من است.
.
.
من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت و کسب افتخار ایران زمین مغلوب شده باشم
.
.
همیشه با هم یکدل و صمیمی بمانید تا اتحادتان موید و پایدار بماند
.
.
حرمت قانون را بر خود واجب شمارید و خصایل و سنن قدیمی را گرامی بدارید
- بازدید : (449)
داستان عاشقانه واقعی (پریا و فرهاد)
من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.
سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم
.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.
تااون روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف
کردم که باعث شدچندتا جراحی داشته باشم وهمین باعث شده بودکه به
هیچ جنس مخالفی فکرنکنم،وارد دانشگاه شدم ترم اول خیلی خوب
گذشت وکم کم داشت ترم دومم شروع میشه بااینکه دوروبرم
پرازپسربود حتی نمیدیمشون چه برسه به فکرکردن بهشون خلاصه
هرروزداشت میگذشت ومن کسی توزندگیم نبودودوستام که با عشقشون
قرارمیزاشتن خندم میگرفت ومیگفتم عشق ؟؟؟؟؟همش کشکه
،هوس،بچگی و.............. .خلاصه ترم اول سال 90 داشت شروع
میشدامابخاطرکاربابامجبوربودبره همدان خوب منم که دختریکی یه دونه
مامان بابا که تااون روزهمه نازم رامیکشیدن نمیتونستم باهاشون
نرم.خلاصه کارای انتقالیموگرفتم ورفتم همدان کم کم دیگه ترم داشت
تموم میشدوقتی واردترم جدید شدم با یه گروهی آشناشدم که انجمن
روانشناسی دانشگاه بودن عضوگروهشون شدم یکی ازروزا که رفتیم
سرجلسه دلم یه طوری شده بود چی شده بود؟آره دلم پروازکرده بود
پیش فرهادعشق اولم خیلی وابستش شدم ولی نمیتونستم بهش بگم
چقددوسش دارم چون من دربرابر پسرا کمی مغرورم.هرروزکه
میگذشت بیشترعاشقش میشدم وبیشتردوستش داشتم ولی افسوس که
نمیتونستم بگم اون سال گذشت وروزایی که نمیدیدمش برام
هزارروزمیگذشت وبعضی وقتا که بچه هاقرارمیزاشتن بریم اردویی
جایی تاصبح ازذوق دیدنش خوابم نمیبرد.وسطای سال یه کارگاه داشتیم
که مدرکاش دست من بود سال جدیدکه شروع شدفهمیدم فرهاد درسش
تموم شده ودیگه نمیتونم ببینمش .یه روزکه جلسه داشتیم بابچه های
انجمن وقتی وارداتاق شدم خشکم زدفرهاداومده بود به بچه ها سربزنه
اونروزیکی ازبهترین روزام بود.وقتی که جلسه تموم شداومدپیشم گفت